کد مطلب:106410 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

خطبه 025-رنجش از یاران سست











[صفحه 35]

از خطبه های آن حضرت (ع) است خبر قطعی و متواتر، به امیرالمومنین (ع) رسیده بود كه سپاهیان معاویه بر بعضی از بلاد تحت حكومت علی (ع) یورش برده و آنها را به تصرف خود در آورده اند ضمن وصول چنین اخبار ناگواری كه هر روز به حضرت می رسید، كارگزاران حضرت در یمن، عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران با هجوم بسربن ابی رطاه فرمانده قشون معاویه به یمن فرار كردند و به كوفه وارد شدند. حضرت به منظور ملامت و اظهار دلتنگی از عدم آمادگی و تحرك یارانش، برای جهاد در راه خدا و مخالفتشان در همفكری با آن حضرت به منبر برآمد و با اندوه فراوان فرمود: اعصار: بادی كه به تندی و سرعت بوزد و خاكها را برانگیزد. وضر: به فتح (ض) پس مانده غذا كه پس از خوردن در اطراف كاسه و ظرف می ماند، به اصطلاح شارح چرك و كثافت ته ظرف. كنایه از هر چیزی كه سود آن اندك باشد. اناء: به فتح (ا) درخت خوش منظره تلخ به كسر(ا) به معنی ظرف است. از مجموع بلاد تحت تصرف من جز كوفه كه اختیار آن در دست من است چه باقی مانده؟ ای كوفه، اگر گرد بادهای مخالف تو بوزد و در درون نیز دچار مخالفت شوم. خداوند تو را زشت گرداند! و از من بگیرد. بعد گفته شاعر را مثل آورد. به

جان پدر خوبت ای عمرو! برای من از رسوبات و باقی مانده چربی ظرف، جز اندكی باقی نمانده (كنابه از باقی ماندن كوفه و از دست رفتن دیگر بلاد است) ماهی الا الكوفه... الخ. ترجمه و توضیح اجمالی آن گذشت، حال شرح و تفصیل فرموده آن حضرت: در عبارت حضرت (ماهی الا الكوفه) ضمیر هی در آغاز جمله به كار رفته است، در صورتی كه محل برگشت ضمیر، باید پیش از خود ضمیر به كار رفته باشد، بدین سان بیان كردن سخن، به دو احتمال و به طریق زیر ممكن است: احتمال اول این كه، ضمیر هر چند در كلام حضرت مرجع و محل بازگشتی ندارد، ولی دلتنگی كه پیش از این جریان از مردم كوفه داشته اند، و بارها در حركت بخشیدن به آنان چاره اندیشی كرده، و كوفه چنان در اندیشه آن جناب حضور داشته، كه گویا در سخن آمده و مرجع ضمیر قرار گرفته است. بنابراین فعل اقبضها خبر دوم برای مبتدای محذوف است كه در محتوای كلام مفروض است، با این بیان اصل كلام چنین است: انا اقبضها احتمال دومی كه درآوردن ضمیرهی در آغاز سخن می توان داد، این است كه: هی ضمیرشان و داستان باشد. دراین صورت، جمله را چنین معنا می كنیم: داستان از این قرار است، كه جز كوفه، در دست ما باقی نمانده با در نظر گرفتن احتمال د

وم فعل اقبضها خبر برای كوفه است، و نه برای ضمیر نهفته انا. عبارت با توجه به این دو احتمال شبیه كلام حق متعال در آیه و شریفه: كلا انها لظی. نزاعه للشوی است، كه ضمیر انها به مرجع ذهنی برمی گردد، و به معنای قصد و شان و داستان است. از این كلام حضرت با این سبك خاص، استفاده می شود، كه از بلاد تحت فرماندهی وی كه بتوان در جنگ به آنها اعتماد و با دشمن مقابله كرد، فقط كوفه باقی مانده است، و سرزمینهای دیگر یا از تحت تصرف خارج شده، و یا حداقل قابل اعتماد نبوده اند. این بیان، در زمینه تحقیر و ناچیز شمردن، بهره آن حضرت، از امور دنیا، و این كه برای آن جناب، از متصرفات با وجودی كه حق با او بوده، به نسبت سرزمین تحت تصرف معاویه با این كه باطل بوده اند چیزی باقی نمانده ایراد گردیده است. فعل اقبضها وابسطها به صورت كنایه و استعاره برای انواع تصرفی كه حضرت بخواهد در كوفه انجام دهد آورده شده اند. بدین معنا كه: كوفه و هر گونه تصرفی كه بخواهم در آن انجام دهم و دگرگونی به وجود آورم، به نسبت سرزمینهایی كه دشمن اشغال كرده، و به تصرف درآورده، حقیر و ناچیز است، پس چه امیدواریی به تصرف من در كوفه است؟ و در رفع دشمن و مقاومت در برابر آن، ب

ه چه نتیجه ای می رسم؟! فرموده حضرت، بدین مثل ماند، كه شخصی با وجود داشتن مالی اندك به كار بزرگی دستور یابد، او در عدم توان انجام كار گوید: چه امیدی است كه با این پول اندك به این هدف بزرگ برسم؟! شرح این فرموده حضرت: ان لم تكونی الا انت تهب اعاصیرك، از نظر فن سخنوری و اعراب كلمات بدین گونه است كه: حضرت از غایب به حاضر بازگشت می كند، یعنی در حالی كه از موضوع غایبی سخن می رانده است، ناگاه كوفه، مورد خطاب قرار می گیرد. و ضمیر انت بعد از كلمه الا را برای تاكید جمله ء پیش از الا آورده، جمله فعلیه تهب اعاصیرك حال است برای كوفه و خبر كان از جمله ساقط شده است، با این توضیح معنای سخن آن بزرگوار چنین می شود: به تحقیق اگر جز تو ای كوفه سرزمینی دیگر در اختیار من نباشد، در حالی كه بادهای مخالف تو، نیز وزیدن گیرد، به چه چیز می توانم دست پیدا كنم؟ لفظ اعاصیر در عبارت خطبه احتمالا یكی از دو معنای زیر را دارد: 1- معنای حقیقی كلمه كه همان تند باد باشد، زیرا كوفه، معروف به وزش تند بادهای خاك برانگیز است. 2- استعاره از اختلاف افكار مردم كوفه، كه سرچشمه حیله و نیرنگ و خودداری از اطاعت و فرمانبری آن حضرت بوده اند. بنابراین وجه شباه

ت در وزیدن باد و اختلاف افكار آزار و رنجی است كه در هر دو مورد، پدید می آید. با توجه به استعاره بودن كلام، معنای فرموده حضرت این است: اگر جز تو ای كوفه مددكاری و سپری برای من كه دشمن را عقب برانم نباشد و جز تو بهره ای از فرمانروایی و خلافت نداشته باشم، با وجودی كه حال تو كوفه از بدی و اختلاف آرا و افكار، برای من معلوم است. به چه چیز دست خواهم یافت؟! پس فقبحا لك ای كوفه زشتی نصیب و بهره ات باد. عبارت: فقبحا لك پس از بیان سبب بد بودن كوفه، بدگویی و زشت شماری مردم كوفه است، و به دلیل همین ناچیز شماری كوفه، و یا در حقیقت مردم كوفه، به شعر شاعر مثل آورده و فرموده است: لعمر ابیك... به جان پدرت سوگند ای عمرو... منظور كلام حضرت در مثل آوردن، بسروده شاعر این است، كه مثل من در داشتن اندك سرزمینی تحت فرمانروایی، مانند پسمانده غذای ظرف است. این مثال بگونه استعاره به كار رفته، و لفظ اناء را حضرت برای دنیا و لفظ وضر را، برای كوفه بعاریه آورده اند، وجه مشابهت و تشبیه. حقارت و ناچیزی مورد نظر بوده است، باقی مانده غذا به نسبت غذا و كوفه به نسبت كل سرزمینی است كه دشمن بر آن تسلط یافته است. به روایت كسانی كه اناء را به فتح ا قر

ائت كرده اند، معنای فرموده حضرت چنین می شود: مثل من، با این مقدار اندك از سرزمین تحت حكومت و فرمانروایی، به مثل شخصی ماند كه ظرف غذای خوش منظره ای را ببیند، با این حال كه سودی جز نگاه از آن ظرف نداشته باشد. در این صورت لفظ اناء استعاره است برای كل بلاد اسلامی، و لفظ وضر استعاره است، برای آن مقدار اندك از سرزمین، با منظره ای زیبا و حقیقتی ناچیز، كه در اختیار حضرت بوده است. اگر استعاره كلام را مطابق این روایت بدانیم، وضر استعاره دوم خواهد بود. در بیان علت این كه چرا حضرت، صرفا، كوفه را مورد خطاب قرار داده اند، با وجودی كه بصره و برخی از سرزمینهای دیگر نیز زیر فرمانروایی و خلافتش بوده است، باید گفت: عموم افرادی كه تا حدی در جنگ می توانست بدانها اعتماد كند، باز هم همان مردم كوفه بوده اند!!

[صفحه 36]

الطلع الیمن: به تصرف درآورده است یمن را. سیدالون: بزودی حكومت در دست آنها قرار گرفته، دولت را در اختیار می گیرند. قعب: قدح بزرگ، كاسه با ظرفیت. ماث الشی: گداخت و ذوب كردان را. سپس فرمود: به من خبر رسیده كه بسربن ارطاه، بر یمن تاخته، به خدا سوگند به گمان من دار و دسته معاویه به همین زودی بر شما چیره خواهند شد، چه این كه آنها در باطل شان متحد و یكدل اند و شما، در حقتان، متفرق و پراكنده! و شما از امامتان با آن كه حق است تمرد می كنید و آنها نسبت به پیشوایشان هر چند باطل است، فرمان می برند و به این كه آنها امانت را به صاحب امانت برمی گردانند، و شما خیانت می كنید. و. این كه آنها سرزمین و بلادشان را اصلاح و آباد می كنند، و شما فساد راه می اندازید و خراب می كنید بدگمانی من چنان است، كه اگر یكی از شما را بر كاسه ای امین گردانم هراسناكم، كه مورد علاقه اش قرار گیرد، وآن را ببرد. بارخدایا! اینان از من ملول و خسته شده اند، و مرا نیز ملول و خسته كرده اند، بجای اینان بهتر از اینها را به من عنایت كن. و بجای من، بدتر از من را بر اینان بگمار! پروردگارا، چنان كه نمك در آب ذوب می شود و از بین می رود دلهای اینا

ن را ذوب كن و از میان ببر! آگاه باشید، به خدا سوگند، آرزو می كنم و دوست دارم، به جای جمعیت انبوه شما فقظ هزار سوار، از قبیله، بنی فرس بن غنم، داشتم، كه در وصفشان گفته شده است آنجا شجاعان هستند كه اگر آنان را فرا خوانی سوارانی چابك، مانند ابرهای تابستانی، سریع بر اطرافت جمع می شوند. پس از ایراد این خطبه تاثرانگیز از منبر فرود آمد. سیدرضی (ره) در ترجمه بعضی از لغات خطبه فرموده است: ارمیه جمع رمی است و در این خطبه به معنای ابر آمده است و منظور حمیم در این جا فصل تابستان است اما این كه چرا شاعر حضور سریع بنی فرس بن غنم رابه ابر تابستان تشبیه كرده است، بدین دلیل است كه ابر تابستان، با سر و صدای زیاد، سریع، بی آن كه ببارد شتابان می گذرد، زیرا آبی ندارد كه ببارد. ابر، وقتی به آهستگی و سنگینی می رود كه پر آب باشد. بیشتر اوقات ابرهای زمستانی پر آب و سنگین عبور می كنند. منظور شاعر توصیف آن قبیله، به سریع عمل كردن و اجابت فوری آنان در فرا خوانی، به هنگام یاری خواستن از آنها و به كمك طلبیدن شان می باشد. دلیل این ادعا سروده اوست: هنالك لودعوت... الخ: آنگاه كه آنان را فرا خوانی، مانند ابر تابستان به سرعت در نزدت حاضر می

شوند. قبل از پرداختن به شرح خطبه، شارح معظم جریان هجوم بسربن ارطاه به یمن و دیگر جریانها را تعریف كرده كه بدین قرار بوده است: گروهی از ساكنان صفا، طرفدار عثمان بن عفان خلیفه سوم بودند. آنها كشتن عثمان را امری بزرگ شمردند و ناگوار داشتند. ولی از روی حیله و نیرنگ با امیر مومنان علی (ع) بیعت كردند. هنگامی كه عده ای همچون طلحه و زبیر در عراق با آن حضرت مخالفت كردند، زمینه اظهار مخالفت آنان فراهم شد. بدان هنگام، والی و فرماندار امیرمومنان (ع)، در یمن عبیدالله بن عباس و فرمانده سپاه سعید بن نمران بودند. مخالفت عراقیان با علی (ع) و شهادت محمد بن ابی بكر در مصر موجب شد تا غارتگریهای مردم شام آغاز شود این امور سبب شد كه طرفداران عثمان در یمن سر و صدا به راه اندازند. و به خونخواهی عثمان برخیزند. عبیدالله بن عباس ادعای این ماجراجویان را زشت و ناپسند دانست و آنان را از پیگیری این موضوع برحذر داشت، اما آنان بر مخالفت خود افزودند و آشكارا حكومت علی (ع) را رد كردند. ابن عباس ناگزیر مخالفان را زندانی كرد. زندانیان به همدستان سپاهی خود نامه نوشته و آنها را از وضع خود مطلع ساختند. با بروز اختلاف در میان سپاهیان، سعید بن نمران،

ارتشیهای وابسته به مخالفان را، از كار بركنار كرد و اخراج آنها را علنی ساخت. در پی این پیشامد، عده زیادی از شورشیان خیانتكار از دادن زكات و صدقات سر باز زدند. عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران، جریان امر را به وسیله نامه، به استحضار حضرت علی (ع) رساندند امیرمومنان (ع)، نامه تهدیدآمیزی برای مردم صنعاء نوشتند و آنان را، به یادآوری و اطاعت خدا، اندرز دادند. مردم صنعاء در پاسخ نامه حضرت، با فریب و نیرنگ نوشتند كه اگر این دو نفر عبیدالله بن عباس، و سعید بن نمران را از مسوولیتی كه دارند عزل كند همچنان فرمانبر آن حضرت خواهند بود. به دنبال این نامه، نامه ای به معاویه نوشتند و جریان امر را به اطلاع وی رساندند و به زبان بی زبانی از معاویه كمك خواستند. معاویه بسربن ارطاه كه مردی خشن، سختگیر و خونریز بود به صنعاء گسیل داشت. بسر بن ارطاه، در مسیر حركت خود، هر كس از هواخواهان علی (ع) را دید به قتل رساند از جمله: دو فرزند عبیدالله بن عباس به نام داود و سلیمان را در مسیر مكه و عبدالله بن مدان داماد عبیدالله بن عباس را در طایف به قتل رساند و شتابان به سوی یمن حركت كرد، عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران، كه وضع را خطرناك تشخیص د

اده بودند. عبدالله بن عمر بن اراكه ثقفی را در صنعا نماینده خود گذاشته، راه كوفه را در پیش گرفتند. بسر بن ارطاه بر صنعاء مسلط شد، و عبدالله ثقفی رابه شهادت رساند. هنگامی كه عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران در كوفه بر امیرمومنان وارد شدند، مورد ملامت و سرزنش آن حضرت قرار گرفتند: كه چرا در صنعاء نمانده و با بسر بن ارطاه مقابله نكرده اند آنها عذر آوردند، كه ما توان مقابله با دشمن را نداشتیم. حضرت با اندوه فراوان به منبر تشریف بردند و فرمودند: فرموده حضرت: انبئت بسرا... منكم: آغاز گفتار آن بزرگوار برای بسیج كردن مردم به جهاد و پیكار است. بنابراین، ابدا، مردم را از هجوم بسربن ابی ارطاه به قلمرو حكومت عراق و بیرون رفتن یمن از دست آنها، آگاه می سازد و سپس آنها را از گمان درستی كه: بزودی دشمن پیروز خواهد شد می ترساند و سپس علتهای پیروزی دشمن را از روی قراین و نشانه های این رویداد، برمی شمارد. حضرت چهار چیز را كه علت آن خود مردم كوفه بودند و موجب شكست آنها شد و چهار امر را كه خصلت، پیروان معاویه بود و علت پیروزی آنها شد، نام می برد و در پی هر چیزی ضد و مخالفش را می آورد، تا مناسبت و مشابهت، روش پیروانش با روش دشمن روش

ن شود، و سپس با توجه به دین و جوانمردی، مردم كوفه را بدوری گزیدن از بداندیشی فرا می خواند. شرح بیان حضرت (ع): نخستین گام روش دشمن در كسب پیروزی، وحدت اجتماعی و پشتیبانی آنها از یكدیگر بود، هر چند بر باطل رفتار می كردند. غیر حق بودن رفتارشان: تصرف غاصبانه سرزمین عراق بود كه اشغال كردند. گام نخست یاران آن بزرگوار، ضد رفتار دشمن و آن جدایی آنها از یكدیگر درگرفتن حقشان بود. زیرا تصرف مسلمانان در سرزمین اسلامی بدستور ولی امر و امام بر حق انجام گرفته بود. دومین گام روش دشمن، فرمانبرداری و اطاعت از پیشوای ستمگری بود، كه به باطل فرمان می داد برعكس كار دشمن، روش پیروان امام (ع) در سرپیچی از فرمان امام بود كه امر حق او را، اطاعت نمی كردند. سومین نوع رفتار دشمن، باز گرداندن امانت بصاحب امانت بود، یعنی به پیمانشان در وفاداری به بیعتی كه با معاویه كرده بودند، پاییند بودند، و ضد رفتار آنها خیانتی بود كه مسلمانان در پیمانشان، نسبت به بیعتی كه با امام كرده بودند، مرتكب شدند و از حضرت در جنگ پشتیبانی نكردند. حیله و نیرنگ مردم كوفه تا بدان حد رسید، كه برای آیندگان به صورت ضرب المثل درآمد. چهارمین وجه امتیاز پیروان معاویه نسبت

به یاران امام (ع) این بود كه آنها، سرزمین خود را آباد كرده، و كارها را به پیروی از رهبرشان منظم ساخته بودند، بر خلاف پیروان ظاهری حضرت، كه به دلیل بیرون رفتن از فرمان امام (ع) موجب از هم گسیختگی كارها و فساد و تباهی امور شده بودند. البته بخوبی روشن است، كه چهار ویژگی مثبت در كارهای دشمن، سبب درستی و صلاح جامعه و نظام یافتن دولت و چیرگی و پیروزی می شد، از طرفی رفتارهای ضد رفتار دشمن (مردم كوفه)، قوی ترین اسباب دگرگونی و شكست خوردگی بود. فرموده حضرت: فلو ائتمنت احدكم... ان یذهب بعلاقته به صورت كنایه، مبالغه در بدگویی از اهل كوفه، به خیانت كاری آنها، در امانت تعهد به وفاداری در برابر فرامین و دستورات آن بزرگواراست. عبارت آن جناب: اللهم انی قد مللتهم و ملونی...، شكایت است به پیشگاه خداوند پاك و منزه، از نوع رفتار مردم كوفه، وآشكار ساختن اندوه خود و اندیشه نادرست آنها كه بر حسب قراین و شواهدی كه از چگونگی برخورد و طرز رفتارشان به دست آورده بود، اظهار می دارد. واژه ملل و سام در عبارت خطبه به یك معنی خسته به كار رفته است. خسته شدن و از كاری كناره گیری كردن به دو صورت و به طریق زیر ممكن است: الف: گاهی به دلیل تحلیل

رفتن نیروی بدن و ناتوان شدن، بر اثر كار فراوان است. ب: اعتقاد درونی و واقعی از روی شواهد و قراین، پیدا شود كه رسیدن به مقصود مورد نظر ممكن نیست. این دو سبب كه برای دوری جستن و اعراض كردن از كاری بیان شد، درباره دلگیری و ملال حضرت از مردم كوفه، و دلتنگی آنان از آن بزرگوار وجود داشته است. توضیح مطلب، این كه حضرت از كردار و رفتار آنها خسته شده بود، این است كه: امام (ع) اگر در عمل از اصلاح آنها درمانده نشده، و به بیدرمانی در دلشان باور پیدا نكرده بود، از كوفیان شكایت نداشت، و بر علیه شان زبان به نفرین نمی گشاد. امام (ع) آشكارا دریافته بود كه پایداری بخشیدن به آنها بدان سان كه فرمانش را اطاعت و در برابر دشمن ایستادگی كنند، ممكن نیست. بنابراین دلگیری و ناخوشنودی آن حضرت از مردم كوفه هم جنبه اعتقادی و هم مایه عملی داشت. اما دلتنگی و خستگی اینان از آن بزرگوار یا برای این بود، كه آنها باور داشتند، خواسته هایشان بوسیله حضرت برآورده شدنی نیست، و یا در عمل ممكن نبود كه برآورده شود. زیرا به دلیل دستورات فراوانی كه امام (ع) درباره جهاد و دفاع از دین خدا می داد، و سختگیریی كه در رعایت دقیق فرامین حق تعالی می كرد، این تكرار

و تاكید درباره جهاد از نیروی ضعیف آنها بیشتر بود. مضافا دلمشغولی آنها به غیر خدا و سرگرمی به امور دنیا، در اعتقاد سبب شده بود كه در قلب از فرمان امام (ع) انصراف و اعراض داشته باشند. حضرت پس از آن كه از مردم كوفه شكایت می كنند! بدرگاه خداوند متعال برای خلاصی یافتن از دست چنین مردمی، دست به تضرع و دعا برای خود و نفرین علیه آنها برمی دارد. در آغاز برای خود دعا می كند كه خداوند بهتر از مردم كوفه را در دنیا و آخرت به او عنایت فرماید. در دنیا انسانهای شایسته ای هستند كه بواسطه تفضلات حق متعال، به نور خدا می نگرند، و از روی اخلاصی صدق دین حق را باور دارند. در آخرت شایستگانی كه غرق در انوار عظمت پروردگارند و خداوند برترین مكانهای بهشت و بلندترین مرتبه های كرامت و بزرگواری خود را بدانها عنایت فرموده است. آری گروهی كه خداوند آنها را مورد عنایت و نعمتهای خود قرار داده عبارتند از انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین و چه نیكوست مصاحبت و همنشینی با آنها. اگر منظور حضرت، از فابدلنی بهم خیرا... خیر دنیا و انسانهای نیك، در عوض نامردمان كوفه باشد، به ذهن نزدیكتر است، زیرا پس از این دعا و نفرین، آرزو می كند، كه از قبیله بنی فرس، جنگ

جویانی داشته باشد. امام (ع) پس از دعا برای خود، نفرین می كند فابدلهم بی شرا منی، كه خدا بر كوفیان بدتر از آن حضرت را، مسلط گرداند. در این عبارت اشكالی به نظر می رسد، كه اگر كسی بگوید: صدور چنین نفرینی از آن بزگوار به دو صورت مشكل به نظر می رسد: 1- مفهوم ضمنی این نفرین این است، كه وجود آن حضرت شر باشد. در صورتی كه به یقین ثابت شده است، كه آن بزرگوار از بدی پاك و مبرا است. 2- چگونه ممكن است آن حضرت خواهان بدیها برای بدكاران شود؟ اشكال اول را شارح، به دو وجه جواب می دهند: الف: صفت تفضیلی شر در فرموده آن حضرت، چنان كه گاهی برای افضلیت است گاهی هم برای فضیلت به كار می رود، یعنی شرا معنی صفت تفضیلی را ندارد با توجه باین معنی، مظمون كلام آن بزرگوار این است، كه خداوند به جای من، كسی كه وجودش شر است بر آنها مسلط گردان. ب: مقصود از شرا همان صفت تفضیلی باشد اما نظر به اعتقادی كه آنها درباره آن حضرت داشتند اعتقادانها كه وجود مبارك امام (ع) شر است دلیل بر شر بودن حضرتش نمی شود بنابراین فرموده حضرت، روشنگر اندیشه آنهاست، نه بیان واقعیت امر به اشكال دوم، نیز به دو طریق پاسخ داده اند: 1- دعای حضرت، كه خداوند، بدتر از آن

جناب را برآنها مسلط گرداند، به صلاح كامل كوفیان بود، بنابراین، از آن بزرگوار چنین دعایی، پسندیده است. اما این دعا كه علیه كوفیان است چگونه به صلاح آنها بود، به دو صورت قابل توجیه و توضیح است: الف: این دعا در حضور كوفیان و آشكارا، از بزرگترین عوامل توجه آنها به سوی خداوند متعال می باشد، و این مصلحت روشن غیر قابل انكاری است. ب: پذیرفته شدن نفرین حضرت، و جانشین شدن فردی شرور به جای آن بزرگوار كوفیان را متوجه فضیلت و شرافت آن امام همام می نمود، و به آنها خاطر نشان می كرد، كه تمام این بلاها، به دلیل ترك فرامین و دستورات الهی بوده است بنابراین از مسیر ستمگری و تباهكاری به راه هدایت و سعادت برخواهند گشت. این رنج و عذاب، نتیجه عمل آنها و از جانب خداوند است. 2- نفرین آن حضرت شاید برای این بوده است، كه یقین داشته است، امیدی در آینده به اصلاح آنها نیست، هر آن كس كه امیدی به درستی و صلاحش نباشد، در نظام جهان هستی، ایجاد فساد می كند، و چون این امر مخالف خواست خداوند است. عدم چنین كسانی، از وجودشان بهتراست. بنابراین دعای حضرت علیه آنها رواست، و نفرین دوم آن بزرگوار كه: اللهم مث قلوبهم كما یماث الملح فی الماء... نیز بر هم

ین معنا حمل می شود. امام (ع)، در این نفرین از پیامبران الهی، در دلتنگی و شكایت به خداوند متعال پیروی كرده اند، چنان كه نوح (ع)، فریاد برآورد: قال رب انی دعوت قومی لیلا و نهارا فلم یزدهم دعائی الا فرارا... انهم عصونی... و سپس دعا را با این عبارت كه امیدی به اصلاح آنها نیست بپایان برده اند، و عرضه می دارند:... رب لاتذر علی الارض من الكافرین دیارا. و مانند نفرین حضرت لوظ درباره قومش:... انی لعملكم من القالین. و جز این دو پیامبر از پیامبران دیگر الهی كه نسبت به قوم خود دعاهایی داشته اند. منظور از فرموده حضرت (میثی) كه در عبارت آمده، تشبیهی است به آنچه در قلب، از غم و ترس و مانند این حالات حاصل می شود زیرا هنگامی كه اندوه بر دل می نشیند، موجب آلوده شدن روح، و سردی و سستی آن می شود كه بدنبال فرو نشستن حرارت طبیعی، بدلیل انقباض و اختناق روح پدید می آید، دل حالتی را احساس می كند كه تشبیه ذوب شدن، فشردگی و از میان رفتن است. این حالت برای انسان دردناك است و یا سبب غم و اندوه می شود، بنابراین، تعبیر حضرت به (میث برای دل، عبارت زیبایی است. ممكن است (میث كنایه از علیت غم و اندوه و ترس وحشت باشد، گویا حضرت از خداوند می خو

اهد غم و اندوهی را كه در نتیجه كارهای ناشایست آنها بر دلش بار شده است، پاك كند. بنا به روایتی، روزی كه حضرت علیه آنها دعا كرد، حجاج بن یوسف ثقفی به دنیا آمد. به روایت دیگر، بعد از اندك مدتی كه از نفرین حضرت گذشت، حجاج متولد شد. رفتار حجاج نسبت به اهل كوفه مشهور است و دماری از روزگارآنها برآورد كه در تاریخ نقل شده است. اما و الله لوددت ان لی بكم الف فارس من بنی فرس بن غنم مقصود آن بزرگوار از مشخص كردن گروهی خاص، خواست اجمالی از خداوند است برای در اختیار نهادن افرادی حرف شنو و فرمانبر به جای كوفیان و این مشخصات را، در قبیله ای از بنی فراس كه پدرش غنم است دیده اند. (غنم با فتح غ و سكون ن فرزند تغلب بن وائل بوده است. چرا از میان تمام قبایل نام این قبیله را برده اند؟ به دلیل مشهور بودنشان به شجاعت و جانبداری، و پذیرش سریع دستور فرمانده در انجام كار، مورد عنایت قرار گرفته اند. معنای بیت هنالك... تا پایان همان معنا و مفهومی است كه سیدرضی (ره) توضیح داده است وجه مشبابهت این شعر با موضوع سخن امیرمومنان (ع) این است: قبیله ای كه حضرت دوست داشته اند به جای پیروان و یارانش باشند، به سواركاری و جنگجویی و سرعت اجابت فرمان

رهبر و وحدت و اجتماع در دفع دشمن، و یاری رساندن به حق معروف بوده اند، چنان كه شاعر بدین اوصاف آنان را ستوده است. و برای همین مقصود هم امام (ع) آرزوی داشتن آنها را به جای مردم كوفه داشته است. امیرمومنان (ع) از بیان تمام این مطالب، منظورش بدگویی، سرزنش و تحقیر بظاهر یارانش، می باشد، بدین طریق كه دیگران بر مردم كوفه برتری داشته اند و حضرت نسبت به مستی و سهل انگاری كه از اطاعت فرمان او و عدم دفاع از دین خداوند داشته اند، نفرت پیدا كرده است و آنان را توبیخ می كند.


صفحه 35، 36.